-
۲۷
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 13:53
بالاخره این جو امتحان تمام شد!!! حالمو بد گرفت کلا!! البته قسمت نامه اعمال مونده هنوز!! دیگه نمی خوام ریخت سالن مطالعه ببینم!!
-
بیست و شش
شنبه 26 دیماه سال 1388 22:09
ای ای ای حرصم میگیره از ادمای پروو!ای حرصم میگیره!طرف سه ماهه با من حرف نزده شب امتحان اس ام میده که دلم تنگ شده واست, کتابخونه ای؟!!! یعد با یک شیر قهوه میاد جلوت و میدش به تو میگه جزوه ریاضی فیزیک دو میخوام!!! تازه موقعی که برش گردوند جزومو یکی از برگه هامو گم کرده بود!! پیوست :مجبورش کردم برگرده برگه رو پیدا کنه...
-
بیست و پنج
جمعه 25 دیماه سال 1388 20:41
با توجه به اینکه خودم خیلی بدشانسم و تولدم با امتحان مغناطیس تو یک روز بود اما! یکیو می شناسم که به اندازه من بدشانسه!از قرار این طرف هر غلطی میکنه من جلوش سبز میشم! طرف در حال صحبت کردن با دو تا از دافای دانشکده(از اون خوشگلاش) در یک زمان بندی دقیق که مو لای درزش نمیرفت.همه اون ساعت سر کلاس بودن که زد و کلاس ما کنسل...
-
۲۴
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 19:59
از استاد زبون نفهم خیلی بدم میاد!!!!!!!!
-
۲۳
شنبه 19 دیماه سال 1388 19:45
یکی از هفت خوان رستم را رد کردم به سلامت! البته اسونترینش بود! زبان تخصصی ۲ واحد! همین جا اعلام کنم که بیست میشم! اصولا تو دانشگده ما نمره های دبستانی میگیرن ملت! معدل ۱۹.۱۴ داریم! طرف همه درساشو بیست شد جز یک معادلات ۱۴! که اونم استاد باهاش لج کرده بود!(بهتر فکر نکنم قلبم طاقت یک معدل بیستیه زنده رو داشته باشه!!!)
-
۲۲
جمعه 18 دیماه سال 1388 21:24
امروز جمعه است: و من در سالن مطالعه!(نگین چقدر خر میزنی!) ساعت 12: به دلیل بسته بودن تریا و سلف من و دوستم در حال گرم کردن غذا: اول ظرفو گذاشتیم رو سماور!رفتیم و برگشتیم یک سری ادم اونجا بودن !دختره گفت چه ظرف با کلاسی و رفت! اقا رفتن همان و شکستن ظرف همان! چه چشای شوری داشت!!!
-
۲۱
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 21:09
امروز تا ساعت ۶ در سالن مطالعه مشغول خر زدن بودیم و فقط یک بار پا مو گذاشتم بیرون! خب دروغ نشه دوبار! در مواقع عادی من همیشه بیرون سالن مطالعه دانشکده ام!فقط دو بار می رم توش!دفعه اول وسایلمو بزارم و جا بگیرم(که وسایلیم رو که صبح باهاشون خودمو بار زدم این ور و اونور نکشم) و دفعه دوم این که اونا رو بردارم و برم خونه!...
-
بیست بیست!
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 11:08
یکی نیست بگه مرض داری بچه بیست تا بیست تا واحد بر میداری!! اول ترم پاییز ادم تنش داغه نمی فهمه بعد یک تابستون میگه درس زیاد بردارم! بعد پر می کنه لیست انتخاب واحدشو!همه کلاسارم سر صبح ور میداره!بعد هیچ کدومو تو طول ترم نمی ره !شبای امتحان هی می زنه تو سرش!به خودش میگه چه غلطی کردم! بله درست! اما ترم بهار چی؟تو همون...
-
۱۹
شنبه 12 دیماه سال 1388 22:41
این صحنه یادم نخواهد رفت! خدایی اصلا پاچه خوار نیستم یعنی بلد نیستم! اما یک استاد خوبی داریم که خیلی دوسش دارم! یکی از سئوالای امتحان ترمو از کتابی داده بود که اتفاقا من خونده بودم! قرار بر این شد که من کتابو برای یکی از دانشجویان ارشد استاد بیارم و اوردم و الاخری! اینو داشته باشین تا برگردیم بهش! با چند تن از بر و بچ...
-
۱۸
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 20:44
پنج شنبه: بالاخره امتحان .... را دادیم! سه ساعت تموم خم بودم و جواب می دادم! بی .... (استاد رو میگم) شونزده تا سئوال داده بود! به طوری که 50 نفر ادم چسبیدن به برگه ها و دلشون نمیومد از برگه ها جدا شن!(نه به این خاطر که خیلی بلد بودن!فقط به این خاطر که بقیه رو تضعیف روحیه کنن!!ما هم کم نیاورده و مدام تقاضای برگه سفید...
-
۱۷
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 20:33
چهارشنبه: به خاطر امتحان فردا همونی که حرفشو زدم! ما در کتابخانه در حال درس خواندن بودیم در سالن امانات(اگر کسی بخواد دو نفری درس بخوونه میره اونجا که بشه حرفم زد!نه چون ما خیلی با فرهنگیم چونکه اگه تو سالن مطالعه صدات در بیاد جوری خفه ات میکنن دیگه کلا صدات در نیاد!) بعد اقای مسئولی از ته سالن داد زد: امروز شله نمی...
-
۱۶
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 19:40
دوشنبه: امروز خبر رسید به ما که در دانشکده شله میدن! ساعت۱۳تا۱۴ نماز خانه! ما(من و دوستم) از ساعت دوازده به کشیک دادن در محل مورد نظر می پرداختیم! چند بار مسیر بین تریا و سالن مطالعه را طی کردیم!در راه به یکی از دوستان برخورد کرده و شروع به حرف زدن نمودیم که وسیله حاوی شله مورد نظر از جلو ما عبور کرد همراه با ان سر ما...
-
۱۵
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 11:57
۵ دقیقه مونده به انتخاب واحد! من دارم از استرس اب میشم!! پورتال کوفتی بالا نمیاد!!!چه خاکی بر سر بریزم؟؟؟
-
۱۴
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 21:37
عمرا اگه به پای خودم برم مجلس روضه خونی! اصولا یک ده سالی هست که اینجور جاها نرفتم!(یعنی از وقتی که به سن کمال عقل رسیدم!!) اما چون صاحبخانه ادم مهمی بود که مثل اینکه نمیشده دودرش کرد!و تازه شخصا زنگ زده بود که حتما دختر خانم را هم بیاورین!(......) خب مامانم منو امروز کشون کشون برد!و گفت آش هم میدن! البته آش هم زیاد...
-
۱۲+۱
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 13:38
اقا وسط این گیرو دار که ملت به هم تیریک میگن!یا تسلیت! من همه چیو تحریم کردم! دنیا ما رو تحریم میکنه ما هم دنیا رو! چیه مشکلیه؟نه اونوری نه اینوری!حتی شب یلدا هم کوفتم شد! جواب پست:شما برو درستو بخون!!
-
دوازده
جمعه 4 دیماه سال 1388 12:21
حلول ماه ......امتحانات را تسلیت میگویم!! چند راه کار برای جان سالم بدر بردن: سعی کنید تلفن گوشی کامپیوتر و تلویزیون ...را در جایی حبس کرده(ترجیحا با در فولادی نشکن!) و کلیدش را در اعماق اقیانوس دفن کنید! سعی کنین بدون منت بقیه خودتون امتحان بدین و غرور چندین ساله تان را که حفظ کردین همچنان حفظ کنین!(پس بشینین بخونین...
-
۱۱
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 19:51
. . . . دو ساعته دارم رمز پی سیو میزنم!هر چی که از اول زندگیم گذاشتمو امتحان کردم! حالا نگاه میکنم می بینم فونت فارسیه!!! . . . پیوست:رمزو عوض کردم!
-
شماره !!!ده!
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 11:41
ما اومدیم!! . . . خونه جدید دیگه!!!(ایکون یاسی چپ چپ نگاه میکند) ادرسش اینه: خیابان .....کوچه .......پلاک.....!شماره تلفن........(یادداشت کردی؟) . . . (ایکون یاسی زبان درازی میکند!) .. . . . . دیروز صبح که بیدار شدم برم دانشگاه بعد از چک کردن اینکه همه همسایه ها رفتن بیرون وارد حیاط شده!و به سمت در رفتم که: . . .روی...
-
نامبر ناین!
شنبه 28 آذرماه سال 1388 22:28
یاسی رانندگی یاد میگیرد!! ما همراه با برادر گرام در ماشین میشینیم!(گفتیم قبل از اینکه ابرو خودمان را جلو بقیه نااشنایان ببریم اول رو اعصاب برادر گرام( ب.گ.) ازمایش کنیم!!!) بعد از گرفتن دستور العملهای کامل: در حالی که عرق تمام صورتمان را گرفته و فرمون را برای حفظ جان عزیز چسبیده ایم, ماشین را روشن کرده!ترمز دستی را...
-
هشت!
شنبه 28 آذرماه سال 1388 19:04
. . . به چند راهکار برای نجات دادن فلش عزیزمان از دست یک werwolf نیاز مندیم!! . . . . پیوست:به دلیل احتملا اشنا در امدن ورولف از نوشتن صفات خبیث فلشخوار .. معذوریم! بعد نوشت:فلشمان به خانه برگشته است!
-
هفت!
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 20:35
در جمعی از دوستان! یکی از بچه ها به یک دختر بدبخت می پره که: وای دیروز تو ...دیدمت !تیپ زده بودی!چادرم نداشتی!!! بدبخت:(در حال انفجار از عصبانیت) مگه چی کار کردم این چه برخوردیه؟؟حالا معلوم نیست با این حرفت ملت چه فکری میکنن!! طرف در حال جمع کردن گند بالا اورده: نه منظورم این نبود که مثل این(این منم!!!) بودی!!
-
پست شش؟
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 17:24
امروز با یکی از دوستام بعد کلاس در راهرو: یک بنده خدایی به لیست نمره های پشت در استاد چسبیده بود! هنگام برگشت از همان راهرو: طرف همینطور که به در اتاق چسبیده بود گفت : ببخشین شما ....دارین دیگه!(بعد لیستو نشون داد!)می تونین نمره تونو پیدا کنین؟؟ (وای خاک به سرم!این دیگه کیه!گفتم از این راه نیایما!نکنه فکر کرده من نمره...
-
پست پنجم
چهارشنبه 25 آذرماه سال 1388 09:29
یک مسئول ا*ن*ر*ژ*ی *ه*س* ت*ه ای در تلویزیون: حتی المان ها هم دفعه اول که میساختن این تجهیزاتو اینقدر پیشبینی های لازم رو انجام نداده بودن!برنامه ما خیلی کامله!!! ایا ما داریم با جنگ جهانی دوم مقایسه میشیم؟؟در زمان هیتلر؟؟ یا من بد برداشت کردم؟؟؟
-
چهار
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 23:34
سر کلاس : درس تمام شده تقریبا- یکی از بچه ها به استاد یک چیزه میگه! . . . ما حدس میزنیم در مورد امتحان هفته دیگهست! حدس میزنیم فقط چون اینقدر سرو صدا ست که... لب خوانی هم بلد نیستیم .. یکی داد میزنه:بله بله! . . . بله!با دو تا کلمه یک امتحان یک هفته عقب افتاد!!! گزینه های احتمالی: ۱.امتحان اصلا از اول قرار بوده هفته...
-
سه
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 20:17
امروز در حالی که سوییشرت مورد علاقه مان را پوشیدیم میریم دانشگاه!!! . . در مسیر یک عدد چاله عمیق اب میبینیم!! با یک جهش عظیم به سلامت از روی چاله می پریم ...... و روی یک بته خار خراب میشیم!!! سوییشرتم از دو جا پاره شد!!
-
پست شماره2
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 22:45
ما داریم اسباب کشی میکنیم!!! کجا؟ کی؟ من نمیدونم !! جالبیش اینه که کسی فکر نمیکنه بایدمنو در جریان بزاره!! تازه اینم که داریم میریمو شانسی فهمیدم! چه جوری؟ چون عصر که از دانشگاه میومدم خونه خونه خالی نبود مثل اینکه وقت نشده بود وسایلو ببرن! فقط همه رو گذاشتن تو جعبه!!!! بعد هم که میپرسم کجاست اونجا؟میگن نزدیکه, تو یک...
-
پست شماره ۱
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 21:45
یاسی جو گیر شده وبلاگ میزند! سلام!! خوش اومدم!! هستم اینجا حالا حالاها! . . . . . . . انشاالله!