من و خودم

فقط واسه دل خودم می نویسم!چون خوشم میاد از این کار دقیق شدن توی لحظه های زندگیم که چه طوری ببینمشون که متفاوت باشن!برای من مهم نیست که کسی این

من و خودم

فقط واسه دل خودم می نویسم!چون خوشم میاد از این کار دقیق شدن توی لحظه های زندگیم که چه طوری ببینمشون که متفاوت باشن!برای من مهم نیست که کسی این

۱۹

این صحنه یادم نخواهد رفت!






خدایی اصلا پاچه خوار نیستم یعنی بلد نیستم!


اما یک استاد خوبی داریم که خیلی دوسش دارم!

یکی از سئوالای امتحان ترمو از کتابی داده بود که اتفاقا من خونده بودم!

قرار بر این شد که من کتابو برای یکی از دانشجویان ارشد استاد بیارم و اوردم و الاخری!

اینو داشته باشین تا برگردیم بهش!



با چند تن از بر و بچ پایین پله ایستاده بودیم و روی یک پوستر نظر میدادیم از قضا مستر اچ ام نیز با ما بود!

یکی از خر خون ترین موجودات دنیا با معدل ۱۸.۷۸!!! باید اعتراف کنم استعداد ذاتی در خام کردن اساتید و پاچه خواری داره!!جوری که اساتید دلشون ضعف می ره برای این بشر و خیلی ادم حسابش میکنن و این چیزا!


در زمره پاچه خواری این بشر رودست نداره و بدجور هم جواب میگیره!

یک سری تو اردو از ثانیه سوار شدن به اتوبوس تا لحظه پیاده شدن به استاد همراه چسبیده بود!

قسم میخورم با گوشهای خودم شنیدم که پرسید استاد شما اهل شعر هم هستین؟!

(ربط رشته ما و ادبیات فقط محدود به نوشتن پایان نامه می شه وبس!)


یکی تو اون لحظه باید میومد فک منو از رو زمین جمع میکرد!

از این که تمام اساتید به اسم کوچیک صداش میکنن هم بگذریم!


از قضا ما یک درسیو نمره بالا شدیم و این طرف یقه منو چسبیده بود که نمرت الکیه و من ۲۰ میشمو و حتما فقط بیستو  احتی ۱۹.۷۵ هم نمیشم!!

سه ماه تمام منو دق داد!که بگو چه جوری نمره رو اوردی و راست هم بگو جز حقیقت هم چیزی نگو!!


لذت اون لحظه ای رو که فهمیدم ۱۸.۷۵ شده رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم!!!


خب برگردین به پوسترمورد بحث!

در این حین استاد مربوط به گروه ما نزدیک شد و منو صدا کرد بقیه رو هم پشم هم حساب نکرد کلی احترام گذاشت  و جلو ملت ازم خواست که به اتاقش برم .(تا کتاب رو به هم بده!!)



(اخ اخ اخ چه قدردلم میخواست برگردم تا قیافه هار و ببینم!!!)

از بالای پله ها قیافه ها دیدنی بود!گویی سطل اب سرد بریزن تو صورت ملت!!





۱۸

پنج شنبه:

بالاخره امتحان .... را دادیم!

سه ساعت تموم خم بودم و جواب می دادم!

بی .... (استاد رو میگم) شونزده تا سئوال داده بود!

به طوری که 50 نفر ادم چسبیدن به برگه ها و دلشون نمیومد از برگه ها جدا شن!(نه به این خاطر که خیلی بلد بودن!فقط به این خاطر که بقیه رو تضعیف روحیه کنن!!ما هم کم نیاورده و مدام تقاضای برگه سفید میکردیم!!!)

قیافه ها بعد از امتحان دیدنی بود!!


در طول امتحان صداهایی از شکم ما خارج می شد و سکوت امتحان را می شکست!!



یادتون باشه اگه استاد جو گیر و علم دوستی داشتین (و بسیار احمق!) حتما با خودتون نهار ببرین سر جلسه!


۱۷

چهارشنبه:

به خاطر امتحان فردا همونی که حرفشو زدم!


ما در کتابخانه در حال درس خواندن بودیم در سالن امانات(اگر کسی بخواد دو نفری درس بخوونه میره اونجا که بشه حرفم زد!نه چون ما خیلی با فرهنگیم چونکه اگه تو سالن مطالعه صدات در بیاد جوری خفه ات میکنن دیگه کلا صدات در نیاد!)

بعد اقای مسئولی از ته سالن داد زد:

امروز شله نمی دنا شما دو تا چرا نشستین اینجا!

(ابله جلویی ما شروع کرد به قاه قاه خندیدن!!)





فکر کنم به عنوان دو عدد موجود شکمو در تاریخ دانشگاه معروف شدیم!

۱۶

دوشنبه:

امروز خبر رسید به ما که در دانشکده شله میدن!

ساعت۱۳تا۱۴ نماز خانه!


ما(من و دوستم) از ساعت دوازده به کشیک دادن در محل مورد نظر می پرداختیم!

چند بار مسیر بین تریا و سالن مطالعه را طی کردیم!در راه به یکی از دوستان برخورد کرده و شروع به حرف زدن نمودیم که وسیله حاوی شله مورد نظر از جلو ما عبور کرد همراه با ان سر ما برگشت و وسط حرف بنده خدا گذاشتیم رفتیم به صف شله برسیم!



در بین راه این مسئله به ذهنم خطور کرد:


ایا غذا خوردن در نماز خانه برای اشتهای ادمی مناسب است؟؟



به هر حال ما به محل مورد نظر رسیدیم:

یک  عده ادم شکمو و کاسه های شله ای که سینی سینی به داخل نماز خانه برده میشوند !



من گریزی زده و به یکی از هم ورودی های گرامی که سال به سال فقط دوبار به هم سلام میکنیم و بقیه سال را اخم, با مهر و محبت گفتم:...جون* میشه ما کاسمونو بگیریم بریم بیرون؟

-اره چرا نشه!

(چرا  اخه ادم روابطی رو که میشه اینقدر خوب بود را خراب میکنه!!طرفو نشون کردم که از این به بعد بهش سلام کنم!!)



تا اونجایی که یادم میاد تشکر نکردم و اون چیزای تو پرانتز تا دو ثانیه بعد جوابش تو ذهنم بود!

بگذریم بر گشتم تا کاسه مورد نظر را از سینی که به طرفمان میامد انتخاب کنم!کاسه مورد نظر به من نزدیک شد و من دستامو دراز کزدم تا برش دارم!

-اوا چرا اینا قاشق ندارن!

دستان من رو هوا معلق ماند!و نظاره گر دور شدن سینی مورد نظر شدم!

و برگشتم تا قهقهه زدن و خم و راست شدن ملت را ببینم گویی این صحنه از سریال های طنز مهران مدیری و 20:30 بامزه تر می باشد!




*برای چند لحظه فکر کردم تا اسم طرف یادم اومد!!



پیوست:نگران نباشید ما شله مان را خوردیم!البته حسودان و تنگ نظران با چسباندن القابی مال بسیجیاست و این حرفا سعی بر زهر مار نمودن انرا کردند اما  من میگم مهم اصل شله است که به بعضی نرسید و ما انرا در زیر درختان در فضای باز و طبیعت روحنواز نوش جان کردیم!نه جای دیگر!


پیوست بعدی:گویا شله مال امام حسین بوده!پس کلی هم ثواب کردیم!ادم باید به فکر اخرتشم باشه!





پیوست مهم:هر کی فکر کنه من شکموم خیلی خره!





۱۵




 ۵ دقیقه مونده به انتخاب واحد!

من دارم از استرس اب میشم!!


پورتال کوفتی بالا نمیاد!!!چه خاکی بر سر بریزم؟؟؟