من و خودم

فقط واسه دل خودم می نویسم!چون خوشم میاد از این کار دقیق شدن توی لحظه های زندگیم که چه طوری ببینمشون که متفاوت باشن!برای من مهم نیست که کسی این

من و خودم

فقط واسه دل خودم می نویسم!چون خوشم میاد از این کار دقیق شدن توی لحظه های زندگیم که چه طوری ببینمشون که متفاوت باشن!برای من مهم نیست که کسی این

چهارشنبه سوری

خب دیگه!رسم به این قشنگی!

چشه بچه مگه؟


یادمه کوچیک که بودم همه میرفتیم خونه مادر بزرگم.عمه ها و ما معمولا!

تو حیاطشون اتیش درست میکردیم!پشت سر هم سه تا!سه تا اتیش بزرگ که جمع کردن و برپا کردنش کار مامانو پسر عمه ام بود.هیچ وقت مامان نذاشت من توشون الکل بریزم!


سیب زمینی هم مینداختیم تو اتیش.هر کی تا اخر میموند تو حیاط سیبزمینی ها رو ورمیداشت!

معمولا هم هوا بارونی بود یا برفی!

الان دیگه هواهم بی رگ شده!تو اون سرما اتیش درست کردن خیلی خوش میگذشت!


الان که عکسارو نگاه میکنم!

یکی از عمه هام فوت کرده!یکی رفته خارج!یکی هم باهاشون قطع رابطه کردیم اصلا!

مادربزرگمم فوت کرده!دیگه از اون موقع یعنی اول راهنمایی هیچ چهارشنبه سوری به من خوش نگذشته!

میشه  هفت سال!کلی خاطره از این روز دارم!داداش کوچیکم تو همین روزا به دنیا اومد!

اون عمه ای که ذکر خیرش بود!چهلمش تو همین روز بود!(من پنجم دبستان بودم)


الان داریم با برادرم میریم بیرون!البته مثل قبلنا نمیشه اما یاداوریش بد نیست!(پسرا چسبیدن ول نمیکنن!)

بیشتر دلم میگیره اما بچه ها چیزی از قدیما یادشون نیست!نمیدونم به چیه اینا دلشون خوشه!

اون یکی عمه ام امروز صبح زنگ زد از کانادا میدونم اونم دلش تنگ شده!

خیلی وقته که نه عید نه شب یلدا نه هیچ جشنی ندارم!






نظرات 2 + ارسال نظر
محمد سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 10:25 ب.ظ http://www.shanc.blogsky.com

سلام
یادش بخیر قدیما!
چارشنبه سوری حالش بیشتر بود
امشب که بارون بود حال نداد
اگه نه حداقل یکی ۲تا میترکوندیم

هیولای گشاد چهارشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ب.ظ

هاه ببین اینجارو!

ایکون به تو چه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد